شهيد نقي‌ واثقي‌

شهيد نقي‌ واثقي‌ فرزند شادروان‌ صفر به‌ سال‌ 1340 در شهر فومن‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. چشم‌ بازكردن‌ و رشد و نموّش‌ در دامان‌ مادري‌ مهربان‌ و پدري‌ زحمتكش‌ صورت‌ گرفت‌، تا اينكه‌ پس‌ از طي‌دوران‌ خردسالي‌، وارد مدرسه‌ گرديد و تحصيلات‌ خويش‌ را تا پايان‌ دوره‌ ابتدايي‌ دنبال‌ نمود.
دوره‌ نوجواني‌ را نيز در كنار خانواده‌ سپري‌ كرد و پس‌ از پا گذاشتن‌ به‌ سن‌ جواني‌، وارد كارخانه‌ريسندگي‌ «فومنات‌» گرديد و در آن‌ مشغول‌ به‌ كار شد. در اين‌ ايام‌ خانواده‌اي‌ مستقل‌ تشكيل‌ داد و مسئوليت‌ زندگي‌ جديدي‌ را برعهده‌ گرفت‌.
پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، با روحيه‌ انقلابي‌ و مذهبي‌ كه‌ داشت‌ و همچنين‌ به‌ خاطر، احساس‌مسئوليت‌ و وظيفه‌اي‌ كه‌ آنرا واجب‌ مي‌دانست‌، به‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ پيوست‌ و مدتي‌ را در اين‌نهاد انقلابي‌ گذراند، تا اينكه‌ داوطلبانه‌ از سوي‌ اين‌ نهاد به‌ سوي‌ جبهه‌ اعزام‌ گرديد و رزم‌ بي‌امان‌خويش‌ را با دشمن‌ بعثي‌ آغاز نمود. اين‌ شهيد گرانقدر و متعهد، ماهها در جبهه‌، مردانه‌ جنگيد، تااينكه‌ سرانجام‌ در شانزدهم‌ تير 1364 در محور چنگوله‌ (واقع‌ در جنوب‌ مهران‌) به‌ شهادت‌ رسيد وبه‌ گلگون‌ كفنان‌ تاريخ‌ پيوست‌ پیکرش بعداز تشییع در گلزار شهداي‌ فومن‌، در جوار ديگر شهداي‌ «دفاع‌مقدس‌» آرام‌ گزيد.
 
شهيد واثقي‌ در بخشي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ آورده‌ است‌:
«... پروردگارا من‌ از اينكه‌ سرباز اسلام‌ و امام‌زمان‌ (عج‌) هستم‌ و در ارتش‌ اسلام‌ خدمت‌ مي‌كنم‌، به‌ خود مي‌بالم‌. خدايا از اينكه‌ اين‌ نعمت‌ را به‌من‌ دادي‌ تا بتوانم‌ در راه‌ اهداف‌ حكومت‌ اسلامي‌، لذت‌ها و محبت‌هاي‌ دنيوي‌ را فراموش‌ كنم‌ وفقط‌ راه‌ تو را در نظر داشته‌ باشم‌، تشكرمي‌كنم‌. خدايا مرا در به‌ اهتزاز درآوردن‌ پرچم‌ حق‌ حضرت‌مهدي‌ (عج‌) ياري‌ نما...».
 
در قسمتي‌ از خاطرات‌ اين‌ شهيد نيز مي‌خوانيم‌: 
 «... حمله‌ رقابيه‌ بود و ما داشتيم‌ براي‌ حمله‌ آماده‌مي‌شديم‌. يك‌ روز، باران‌ خيلي‌ تندي‌ باريد و تمام‌ سنگر ما خراب‌ شد. آن‌روز براي‌ من‌ خيلي‌ناراحت‌ كننده‌ بود، ولي‌ خودم‌ را به‌ خوشحالي‌ زدم‌ تا روحيه‌ برادران‌ ديگر خراب‌ نشود. تا اينكه‌شب‌ شد و من‌ نگهبان‌ شدم‌. در موقع‌ نگهباني‌ دلم‌ خيلي‌ گرفته‌ بود. از امام‌ زمان‌ (عج‌) شكايت‌ كردم‌و گفتم‌ كه‌ چرا پيش‌ ما نمي‌آيد. خيلي‌ گريه‌ و زاري‌ كردم‌. عزيزان‌، آن‌ شب‌ امام‌ زمان‌ (عج‌) به‌ خوابم‌آمد. در خواب‌ دوبار از هوش‌ رفتم‌. چه‌ كسي‌ است‌ كه‌ امام‌ زمان‌ را ببيند و از هوش‌ نرود؟